تنها در این ویرانهها با عشق تو سر میکنم
ویرانهها را معبد عشق کبوتر میکنم
لیلای بیتکرار من! تکرار مجنون را ببین!
دیوانگی را در جهان شرحی مکرر میکنم
تقصیر کوه بیستون؛ از حسرت فرهاد چیست؟!
من بوسهی عشق تو را از تیشه باور میکنم
با نام تو تقدیر من سی پارهای از نو نوشت
این آیههای تازه را با نامت از بر میکنم
رؤیای مرداب دلم جز زورق مهتاب نیست
کابوس موج تیره را با شب برابر میکنم
من کام شستم دیگر از پیمانههای آب تلخ
هر چند با تلخاب غم هر شب لبی تر میکنم.
دیبای آغوشت اگرپیراهن خوابم شود
یاقوت قلبم را به گیسوی تو زیور میکنم
همبال هر پروانه می پوشم حریر شعله را
جان شکوفا را بسان لاله پرپر میکنم
امسال هم بیماه و بیمهتاب؛ در ظلمت گذشت
نذری ، نیازی، خواهشی تا سال دیگر میکنم
زندگی از مرز میلاد تو جاری میشود
با تو حتی برزخ و دوزخ. بهاری میشود
در دل هر خاک؛ هر جا، مینشانم تاک عشق
با نمی از آبرویت آبیاری میشود
بی تو در رؤیای مردن زندگی دارم به خواب
مستی یاد تو در من هوشیاری میشود
تا تو آن یلدای گیسو را نمایان میکنی
نوبت بیداری و- شب زندهداری میشود
زنگ شادی را چه زیبا مینوازی در دلم
از طنین خندهات قلبم قناری میشود!
چشم من مرداب و. تو. بانوی بازیگوش ماه
تا سحر سرگرمیات قایقسواری میشود
ای خدابانوی دل! تا روز رستاخیزِ تو
کار من در کعبهی غم پردهداری میشود
در دل دوزخ تمام عمر میسوزم ولی
با حساب عشقت این هم رستگاری میشود!
شکستهوار
بر زبرترین سطح سرنوشت
سینه میسودم
و از تراشههای دلم
تبلور تازهی یک عشق
رو به تالاب لبخند تو
میغلتید.
(رسوب تند و سنگین برادههای آن درد قدیم شاید
تالاب لبخند تو را خشکاند
و گرنه داغترین ظهر مرداد هم
در امتداد سایهات گم بود)
اما.
تالاب لبخند تو هنوز
تمام گریههای مرا جا داشت
وقتی که سایههای خیس
از حوالی شانهات
دور میشدند.
درباره این سایت